10 و 11- سعد بن حارث، ابو الحتوف بن حارث(78): این دو برادر با
عمر بن سعد به کربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسین
علیهالسلام ندا مىکرد: «الا من ناصر ینصرنا» و زنان و کودکان با شنیدن
صداى امام علیه السلام شیون مىکردند، از دیدن این منظره، تاب نیاوردند و
شمشیر به روى سپاه کوفه و دشمنان امام حسین علیهالسلام کشیدند و آنقدر
مبارزه خود را ادامه دادند تا شهید شدند.(79)
برخى نوشتهاند که: این دو برادر در لحظات آخرین امام و پس از شهادت اصحاب به فیض شهادت نائل آمدند.(80)
12 - نافع بن هلال:
از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و
نویسنده حدیث بود و در جنگهاى جمل و صفین و نهروان در خدمت على
علیهالسلام شمشیر مىزد، و چون امام حسین علیهالسلام به سمت عراق آمد،
نافع و سه نفر دیگر از یارانش در میان راه به آن حضرت پیوستند.
چون
عمرو بن قرظه شهید شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به میدان آمد،
نافع بن هلال بر او حمله کرد و او را مجروح ساخت، یارانش براى نجات او
حمله کردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد و رجز مىخواند و مىگفت:
ان تنکرونى فانان ابن الجملى دینى على دین حسین بن على.(81)
مردى به نام مزاحم بن حریث در پاسخ او گفت: من بر دین فلان هستم!
نافع بن هلال گفت: تو بر دین شیطانى؛ و بر او حمله کرد و مزاحم خواست برگردد که ضربه نافع به او مهلت نداد و کشته شد.
عمرو بن حجاج فریاد زد: آیا مىدانید با چه کسانى مىجنگید؟! کسى به تنهایى به میدان اصحاب حسین نرود!
ابو
مخنف مىگوید: نافع بن هلال، نامش را بر روى تیرهاى خود نوشته و آنها را
مسموم نموده و پرتاب مىنمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را کشت و
بسیارى را مجروح ساخت. هنگامى که تیرهاى او تمام شد، شمشیر خود را برهنه
نمود و حمله کرد و مىگفت:
انا الهزیر الجملى انا على دین على.(82)
لشکر
دشمن چاره کار را در حمله دسته جمعى به او دید و لذا اطراف او را گرفته و
او را هدف تیرها و سنگهاى خود قرار دادند تا این که بازوان او را شکسته و
او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.
عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنین کردى؟!
نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.
در حالى که خونها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمىبینى که با خود چه کردهاى؟!
نافع گفت: دوازده نفر از شما را کشتهام و خودم را ملامت نمىکنم، اگر بازوان من سالم بود نمىتوانستید مرا اسیر کنید.
شمر به عمر بن سعد گفت: او را بکش!
عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مىخواهى تو او را بکش!
شمر
شمشیر از نیام کشید، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال
گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسیار دشوار
بود و خون ما بر گردن تو سنگینى مىکرد، خدا را سپاس مىگویم که مرگ ما را
در دست بدترین خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند
بر او باد.(83)
13 - ابو الشعثأ کندى:
نام او یزید بن زیاد(84) است و با عمر بن سعد به کربلا آمده بود، و چون
کار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد کردند، به جانب حسین
علیهالسلام آمد.
او که تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین
علیهالسلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب کرد و امام مىفرمود:
خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و
هنگامى که تیرهاى او تمام شد، در حالى که بپا مىخواست گفت: پنج تن از
سپاه عمر بن سعد را کشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله کرد و نوزده نفر را به
قتل رساند و بعد به شهادت رسید(85) او هنگام حمله این رجز را مىخواند:
"انا یزید و ابىمهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارک و هاجر.(86)و (87)
14 - مسلم بن عوسجه:
او مردى شریف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله
و سلم بشمار مىرفت؛ شجاعت او در جنگها و فتوحات اسلامى همیشه ورد
زبانها بود.(88)
عمرو بن الحجاج که در میسره لشکر عمر بن سعد قرار
گرفته بود، بر میمنه امام - که زهیر بن قین فرماندهى آن را بر عهده داشت -
حمله ور شد، و این درگیرى در ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتى به طول انجامید
و در آن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمین افتاد و به فیض شهادت نائل آمد.
آن بزرگوار در کوفه وکیل مسلم بن عقیل بود و مسئولیت جمع آورى اموال و خرید سلاح و گرفتن بیعت از مردم را بر عهده داشت.
در روز عاشورا ضمن مبارزهاى تحسینانگیز این رجز را مىخواند:
ان تسألوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد فمن بغانى حائر عن الرشد و کافر بدین جبار صمد.(89)
حاضران
در صحنه پیکار کربلا مىگویند که چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده
کردند که مسلم بن عوسجه بر روى زمین افتاده است و آخرین لحظات حیاتش بود
که امام حسین علیهالسلام بر بالین او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت
کند اى مسلم بن عوسجه، و این آیه را تلاوت کردند: (فمنهم من قضى نحبه و
منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.)(90)
حبیب بن مظاهر نزدیک آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مىدهم.
مسلم بن عوسجه با صدایى ضعیف گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.
حبیب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.
حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همین لحظات به تو ملحق نمىشدم دوست داشتم که مرا وصى خود قرار دهى تا به وصایاى تو عمل کنم.
مسلم
بن عوسجه گفت: تو را به این (امام حسین علیهالسلام) وصیت مىکنم که جان
خود را فداى او کنى؛ و با دست خود به امام علیهالسلام اشاره کرد.
جبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد.
پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرمید. در این هنگام کنیز مسلم بن عوسجه فریاد بر آورد: یا سیداه! و یابن عوسجتاه!
سپاه عمرو بن حجاج فریاد برآوردند که: مسلم بن عوسجه را کشتیم!
شبث
بن ربعى به بعضى از یارانش که در کنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما
بگریند! شما خود را به دست خود کشته و موجبات سرافکندگى خود را فراهم
ساختهاید، در این حال شادى مىکنید که یلى مانند مسلم بن عوسجه را
کشتهاید؟!! به خدا سوگند او را در جایگاه کریم در میان مسلمانان دیدم، او
را در دشت آذربایجان مشاهده کردم که قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را
کشته بود، شما بر کشتن چنین افرادى شادى مىکنید؟!
نوشتهاند که: مسلم بن عوسجه به دست دو نفر شهید شد که نامهاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشکاره بجلى است. (91)
15 -
حربن یزید ریاحى: حر مردى شریف در میان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى
حق لبیک گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یارى کرد.
او دلیرانه مىجنگید و رجز مىخواند:
انى انا الحر و مؤوى الضیفاضرب فى اعراضکم بالسیف عن خیر من حل بلاد الخیفا ضربکم ولا آرى من حیف.(93)
حربن
یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیکار مىکردند(94) و چون یکى از آنها
در محاصره دشمن قرار مىگرفت دیگرى او را از محاصره دشمن بیرون مىآورد و
ساعتى بر این روال پیکار کردند تا اسب حربن یزید جراحاتى برداشت و او
همچنان سواره پیکار مىکرد و شعر مىخواند تا این که مردى به نام یزید بن
سفیان که با او دشمنى دیرینه داشت در اثر فتنه انگیزى حصین بن نمیر که به
او گفت: این حربن یزید است که تو مىخواستى او را به قتل برسانى، به حربن
یزید حمله کرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس
شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر
به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مىرزمید تا چهل و چند نفر را به قتل
رساند. در این احوال لشکر پیاده نظام ابن سعد بر او حملهور شده و او را
کشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمهاى که
مىجنگید قرار دادند، امام علیهالسلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر
پاک کرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزادهاى همانگونه که مادرت بر تو
نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزادهاى.(95)
در مرثیه حر، یکى از اصحاب امام حسین این شعر را سرود:
لنعم الحر حر بنى ریاحصبور عند مشتبک الرماح و نعم الحر اذ فادى حسینا و جاد بنفسه عند الصباح.(96)
و
بعضى این اشعار را به على بن الحسین علیهالسلام نسبت دادهاند(97)، و
بعضى هم گفتهاند که خود امام حسین علیهالسلام آنها را انشأ
فرمودهاند.(98)
افراشت ز مهر، بیرق یارى را | |
خوش برد به سر، طریق دیندراى را | |
شد حر و درید پرده ظلمت را | |
شد مست و سرود، شعر بیدارى را(99) |
16- حبیب بن مظاهر(100):
او از اصحاب رسول خدا بود و در کوفه سکونت داشت و از یاران على
علیهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشیر مىزد و از جمله
خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله کسانى است
که مشتاقانه به یارى امام حسین علیهالسلام شتافتند.(101)حبیب بن مظاهر و
مسلم بن عوسجه در کوفه براى امام بیعت مىگرفتند و چون عبیدالله بن زیاد
به کوفه آمد و اهل کوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبیله حبیب بن مظاهر و مسلم
بن عوسجه آنها را پنهان کردند تا آسیبى به آنها نرسد، و هنگامى که امام
حسین علیهالسلام به کربلا آمد آن دو به سوى آن حضرت حرکت کردند، روزها
مخفى مىشدند و شبها طى طریق مىنمودند تا به اردوى امام علیهالسلام
ملحق شدند.(102)
هنگامى که امام حسین علیهالسلام براى اداى نماز ظهر از سپاه کوفه مهلت خواست، حصین بن تمیم گفت: نماز از شما پذیرفته نیست!!
حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مىکنى که نماز از آل رسول خدا پذیرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد؟!
حصین
بن تمیم به او حمله کرد و حبیب نیز به طرف او حمله ور شد و ضربهاى بر
صورت اسب وى زد و بر اثر همین ضربه، حصین از اسب بر زمین افتاد، یارانش
آمده او را نجات دادند و حبیب بر آنان حمله کرد و رجز مىخواند و مىگفت:
انا حبیب و ابى مظهر فارس هیجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اکثرو نحن او فى منکم واصبر.(103)
پس
گروهى را به قتل رساند تا این که بدیل بن صریم با شمشیر به او حمله کرد و
ضربهاى بر او وارد ساخت، و مردى از تمیم نیز با نیزه بر او حمله ور شد،
حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست بپاخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر
ضربهاى دیگر به سر او زد، و آن مرد تمیمى سر از تن حبیب جدا کرد، رضوان و
بهشت خداوند بر او مبارک باد.
حصین بن تمیم به آن مرد تمیمى گفت: من با تو در کشتن حبیب شریک هستم! او مىگفت: من خود به تنهایى حبیب را کشتهام!
حصین
بن تمیم به او گفت: سر حبیب را به من ده تا بر گردن اسبم آویزان کنم تا
مردم بدانند من در کشتن او با تو شریکم! و بعد به تو خواهم داد که نزد
عبیدالله ببرى و جایزه بگیرى!! ولى او قبول نکرد!
آشنایان آن دو
آنها را اصلاح دادند و حصین بن تمیم سر را به گردن اسب آویزان نموده و در
میان لشکر مىچرخید! و بعد به او برگرداند.(104)
محمدبن قیس نقل
کرده است که شهادت حبیب بن مظاهر براى امام بسیار گران آمد و دل مبارکش
شکست و گفت: از خدا انتظار دارم که حامیان مرا و یاران مرا اجر دهد.
همچنین آمده است که آن حضرت فرمود: اى حبیب! چه برگزیده مردى بودى که خدا تو را توفیق عنایت کرد تا هر شب ختم قرآن کنى.(105)
بهر حال از آنچه گذشت معلوم مىشود حبیب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسیده است.